[معشوق بیگانه]
گمشده ام در اعماق بی کران خودم گمشده ام در این هوش حبس شده ام زیرا که هزاران سوال های تکراری که من کیستم خوانده میشود در این دل حبش شده ام زیرا که در هزاران سوال های تکراری این روح متعلق به کدام جای هست حس مشود میدانم که روحم در این دنیایی که برای من نیست سرگردانست گویا که من خود را گم کرده ام هویت خود را از دست داده ام انگار در پازل خودم گمراه شده ام و نمیدونم این گمراهی تا چه زمانی ادامه دارد پس بیا و نجاتم بده ای بیگانه من که تو رو با چشم ندیدم اما با قلب حست میکنم تو را نمیشناسم اما این روحم از وجود بیگانه ی تو سرگردانست این رویا ها از تو دگر چشمانم با خواب سره لج در آمده است و دوست دارد دوباره چشمان تو رو تماشا کند بیا دستی مانند باد برایم شو و مرا با خود ببر جامی شرابی به من ده که از این سختی ها و دوری مست تو شوم که این درد ها و سختی ها چیزی جز خیال پوچ نباشد دلم نقاشی تو را میخواهد در برابر رنگ این عشق کور و ناتوانم گویا که این رنگ چهره ندارد اکنون تو کیستی ای معشوق بیگانه ام که روح و دل و جانم در رویای تو سردرگمست
(مبینا فردوسی)
لایک و کامنت
(مبینا فردوسی)
لایک و کامنت
- ۱۳.۹k
- ۱۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط